افسران - نامه ای از بچه های بالا

 

 

 

بسم الله الرحمن الرجیم
خانم یا آقای عزیز، سلام

نامه‌ای که قصد داشتید بنویسید، اما ننوشتید، به دستم رسید. نیازی هم نبود بنویسید. از این نامه‌های نانوشته، گه‌گاه به دست ما می‌رسد. با رنگ سفید بر روی کاغذ‌هایی از جنس حیرت نوشته بودید: «چرا جنگ؟»

من سن شما را نمی‌دانم، ولی نسل ما نسلی نبود که حساب و کتاب بلد باشد و همیشه با خود ترازویی را حمل کند که سنگ آن از جنس هزینه‌ها و محاسبات دقیق اقتصادی و سیاسی باشد. مشکل ما این بود که وقتی جنگ شروع شد، وقت نداشتیم چون و چرا کنیم. یک روز به هوای دیدن کبوترهای مهاجر پاییزی، سرمان را به سوی آسمان بلند کردیم که دیدیم آسمان پر از هواپیماهای بعثی است. باور کنید، فرصت بحث و جدل نبود؛ وگرنه شاید ما هم کمتر از شما با جنگ مخالف نبودیم.ما هنوز بالغ نشده بودیم که روی دوشمان سنگینی جنازة دوستان‌مان را حس کردیم. فرق است بین نسلی که صدای انفجار را فقط شب‌های چهارشنبه‌سوری در میدان‌های زیبای شهر شنیده است با نسلی که گوشش پر است از صدای نارنجک و زوزه خمپاره و نعره راکت. ما هنوز داخل آدم‌های بزرگ نشده بودیم که هفته‌ای یک‌بار وصیت‌نامه می‌نوشتیم و برای لباس‌های کهنه و چند دفتر و کتاب‌ و دوچرخة همیشه پنچرمان وارث تعیین می‌کردیم.

نمی‌دانم تا حالا صدای برخورد موشک را با زمین شنیده‌ای. کمی با موسیقی پاپ و راک فرق دارد؛ ولی تا بخو‌اهی حال و هوای آدم را عوض می‌کند. تا ساعت‌ها بعد از آن، دنیا تار و تیره است و از دهان هیچ‌کس صدایی شنیده نمی‌شود. البته لب‌ها تکان می‌خورند و دهان‌ها باز و بسته می‌شوند؛ اما کسی صدایی نمی‌شنود. می‌بینید چقدر موسیقی ما با شما فرق می‌کرد؟ پس قبول کنید که افکار ما هم کمی متفاوت باشد.روزگاری که بر ما رفت، با روزگار شما فرق‌هایی دارد. مثلا غم و غصه‌های شما خیلی لطیف‌اند. شما غصه لایه ازون و رطوبت هوا در پاسارگاد را می‌خوردید که خیلی رمانتیک و قشنگ‌اند. اما ما نگران تانک‌های غول‌پیکری بودیم که اگر یک‌‌لحظه از آنها چشم برمی‌داشتیم، باید در تجریش و زعفرانیه پیداشان می‌کردیم.

منبع : افسران جوان جنگ نرم