شیعه به حریم عمه جان حساس است

افسران - شیعه به حریم عمه جان حساس است

ای وای اگر پا به حرم بگذاری

یک تکه ز دیوار حرم برداری

شیعه به حریم عمه جان حساس است

گفتم که به گوش سگی ات بسپاری                      

 

اذان مغرب به افق چشم‌های دردانه خدا

افسران - اذان مغرب به افق چشم‌های دردانه خدا

 

دیدارت را
این همه روز
روزه گرفته ایم ،
بدون افطار !!
و اینک
همه دلتنگیم !!!
و
این دلتنگی
یعنی اذان مغرب
به افق چشم‌های دردانه خدا

اللهم عجل لولیک الفرج

در اسلام دو حرف است که جایی ندارد ...

افسران - در اسلام دو حرف است که جایی ندارد

آیت الله جوادی آملی(حفظه الله) میفرمان :
در اسلام دو حرف است که جایی ندارد!
یک “به من چه”
دو “به تـو چـه”

شهید معلم عباس آباد "ابوطالب جعفری" :
(به فرهنگ و ارزش های اسلامی رو آورده و فرهنگ بی تفاوتی را کنار بگذارید که این فرهنگ ره آورد طاغوت می باشد و طاغوت با اشاعه این فرهنگ نبوغ ،استعداد وخلاقیت را از مردم سلب نمود و مردم را درجهت هدف ها و مطامع و منافع خود کانالیزه می نمود. چه بسا که مردم عزیز ما سنگینی این بی توجهی وبی تفاوتی راسالیان سال احساس نمودند وآثار، لطمات و صدمات این فرهنگ که هنوز پابر جامانده است.)

العبد...

افسران - العبد...

 

ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ (رحمه الله علیه)
ﺍﺯ ﻣﺎ، ﻋﻤﻞ ﭼﻨﺪﺍﻧﯽ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ !
ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﻥ، "ﻋﻤﻞ ﻧﮑﺮﺩﻥ" ﺍﺳﺖ !
ﺗﻘﻮﺍ ﯾﻌﻨﯽ "ﻋﻤﻞ ﮔﻨﺎﻩ ﺭﺍ ﻣﺮﺗﮑﺐ ﻧﺸﺪﻥ !
ﻫﻤﻪ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﯿﻢ؟
ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ : ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻧﮑﻨﯿﻢ؟
ﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﺍﯾﻨﺴﺖ :
ﮔــــــــﻨــــــــــــﺎﻩ ﻧــــﮑــﻨــﯿــﺪ .
ﺷﺎﻩ ﮐﻠﯿﺪ ﺍﺻﻠﯽ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ " ﮔــﻨــﺎﻩ ﻧــﮑــﺮﺩﻥ " ﺍﺳﺖ

نامه ای از بچه های بالا

افسران - نامه ای از بچه های بالا

 

 

 

بسم الله الرحمن الرجیم
خانم یا آقای عزیز، سلام

نامه‌ای که قصد داشتید بنویسید، اما ننوشتید، به دستم رسید. نیازی هم نبود بنویسید. از این نامه‌های نانوشته، گه‌گاه به دست ما می‌رسد. با رنگ سفید بر روی کاغذ‌هایی از جنس حیرت نوشته بودید: «چرا جنگ؟»

من سن شما را نمی‌دانم، ولی نسل ما نسلی نبود که حساب و کتاب بلد باشد و همیشه با خود ترازویی را حمل کند که سنگ آن از جنس هزینه‌ها و محاسبات دقیق اقتصادی و سیاسی باشد. مشکل ما این بود که وقتی جنگ شروع شد، وقت نداشتیم چون و چرا کنیم. یک روز به هوای دیدن کبوترهای مهاجر پاییزی، سرمان را به سوی آسمان بلند کردیم که دیدیم آسمان پر از هواپیماهای بعثی است. باور کنید، فرصت بحث و جدل نبود؛ وگرنه شاید ما هم کمتر از شما با جنگ مخالف نبودیم.ما هنوز بالغ نشده بودیم که روی دوشمان سنگینی جنازة دوستان‌مان را حس کردیم. فرق است بین نسلی که صدای انفجار را فقط شب‌های چهارشنبه‌سوری در میدان‌های زیبای شهر شنیده است با نسلی که گوشش پر است از صدای نارنجک و زوزه خمپاره و نعره راکت. ما هنوز داخل آدم‌های بزرگ نشده بودیم که هفته‌ای یک‌بار وصیت‌نامه می‌نوشتیم و برای لباس‌های کهنه و چند دفتر و کتاب‌ و دوچرخة همیشه پنچرمان وارث تعیین می‌کردیم.

نمی‌دانم تا حالا صدای برخورد موشک را با زمین شنیده‌ای. کمی با موسیقی پاپ و راک فرق دارد؛ ولی تا بخو‌اهی حال و هوای آدم را عوض می‌کند. تا ساعت‌ها بعد از آن، دنیا تار و تیره است و از دهان هیچ‌کس صدایی شنیده نمی‌شود. البته لب‌ها تکان می‌خورند و دهان‌ها باز و بسته می‌شوند؛ اما کسی صدایی نمی‌شنود. می‌بینید چقدر موسیقی ما با شما فرق می‌کرد؟ پس قبول کنید که افکار ما هم کمی متفاوت باشد.روزگاری که بر ما رفت، با روزگار شما فرق‌هایی دارد. مثلا غم و غصه‌های شما خیلی لطیف‌اند. شما غصه لایه ازون و رطوبت هوا در پاسارگاد را می‌خوردید که خیلی رمانتیک و قشنگ‌اند. اما ما نگران تانک‌های غول‌پیکری بودیم که اگر یک‌‌لحظه از آنها چشم برمی‌داشتیم، باید در تجریش و زعفرانیه پیداشان می‌کردیم.

منبع : افسران جوان جنگ نرم

پروردگارا! یاری کن، که آنچه دانسته یا ندانسته میشکنم دل نباشد!

 

 

افسران - پروردگارا! یاری کن، که آنچه دانسته یا ندانسته میشکنم دل نباشد!

 

منبع : افسران جوان جنگ نرم

 

رمضان آمد




امید و جرئت بندگی




یازده ماه را پشت سر نهاده ام تا به تو رسیده ام و اکنون جز
خار و خاشاک، در کوله بار ندارم تا سر از خجلت بردارم
و اذن دخول به حریم محبتت طلب کنم.

پشت دروازه های چشم تو می ایستم تا خریدار اشک ندامتم باشی
و جرئت بندگی را دیگر باره به من عطا کنی.


مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

گفتم ای بخت بخفتی و خورشید دمید
گفت: با این همه از سابقه نومید مشو


 

 

 


 



دری را گشوده اند به وسعت دامنه اجابت!
سفره ای را گسترده اند به بی کرانگی یک دعوت عاشقانه.

سلامی را منتظر نشسته اند به نیازمندی یک بنده؛
یک عبد ضعیف؛ یک عاشقِ مسکین؛ یک من و یک توِ محتاج!

رخصت داده اند به نجیبانه ترین نگاه معصومی
که پناهی جز این آستان غنی نیافته است!

رمضان، صفحه لاهوتی ملاقات است؛
صفحه ای که در دفتر زندگی بندگان، سالی، یک ماه گشوده می ماند.


صفحه ای که در متن آن، عطش بندگی حاکمیت دارد
و اوج پادشاهی را ساجدانه ترین استغاثه می داند.

رمضان، ماه بلوغ انسان در پیکره معرفت است و معرفت،
همان کلید مقدسی است که ورود به حریم رمضان را اذن می دهد.

ماه میهمانی خدا

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام علیکمــــــــــــــــــــــــ...

ماه میهمانی نزدیک است...

همه می گویند در این ماه ما میهمان خدا هستیم...

اما من می گویم...خدا که همیشه هست...در این ماه خدا میهمان ماست...میهمان دل های ما...

نیمی زمینی ام...نیم آسمانی ام...محتاج پر زدن...

آری محتاج پر زدنم...

شاید در ماه جدید پر بکشم...

برای خوشنودی امام عصرمان می خواهم "خوب" شوم...

التماس دعا...

رمضان پیشاپیش مبارک...!

یا حق

آقا جان بیا

 

خـــــدایا منو از من بگیر

خدایا . . .

مى خواهم اعتراف کنم !

خسته ام . . .

من امانت دار خوبى نیستم . . .

" مرا   " از من بگیر . . .

مال خودت . . .

من نمى توانم نگهش دارم . . .

«انّا عرَضنا الامانةَ عَلَى السّمواتِ و الارضِ و الجبالِ فابینَ ان یَحملنها و اشفق مِنها و حَملَها الانسانُ انّه كانَ ظلوماً جهولا»(احزاب/72)

(ما امانت را بر آسمان ها و زمین و كوه ها عرضه كردیم، پس، آنها از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسیدند و انسان آن را برداشت. به راستى، او بسیار ستمگر و نادان است.)

آسمان بــار امـانت نتوانست كشید                    قــرعه فال به نــام من دیوانه زدند

منبع : کدام نقطـــه ی این خاک زیر پا ی تو نیست؟

یه متن ساده

ساده که میشوی ، همه چیز خوب میشود ، خودت ، غمت ، مشکل ات ، غصه ات ، هوای شهرت ، آدمای اطرافت ، حتی دشمنت ...

یک آدم ساده که باشی ، برایت فرق نمیکند که تجمل چیست ، که قیمت تویوتا لندکروز چند است ، فلان ماشین آخر مدل ، چند ایربگ دارد ... مهم نیست ، نیاوران کجاست ، شریعتی و پساداران و فرشته و الهیه ... کدام حوالی اند . رستوران چینی ها ، گران ترین غذایش چیست ...

ساده که باشی ، همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود ، همیشه لبخند بر لب داری ، بر روی جدول های کنار خیابان راه میروی ... زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره ها را یکی یکی مینوشی ، آدم برفی که درست میکنی ، شال گردنت را به او میبخشی ...

ساده که باشی ، دیگر با دیدن برج های الهیه و ... به وجد نمی آیی ، با دیدن ماشین های لوکس ، ساختمان های لوکس ، غذاهای لوکس ، آدمک های لوکس ... گاه گاهی سری به کودکان میزنی ، به سالخوردگان ، به آسایشگاه ها و ... به مناطق محرومی که چندان هم از ما دور نیستند ...

ساده که باشی ، با دیدن سختی های دیگران ، دلت میگیرد ، همراه آنها غصه میخوری ، ولی لبخندت را کنار نمیگذاری تا بر غمشان نیفزایی ؛ همیشه اگر دستی برای کمک نداشته باشی ، زبانی برای تسکین ، و قلبی برای تقسیم عاطفه ها خواهی داشت ...

 

منبع : وبلاگ حقیقت نه افزودنی است و نه کاستنی

خانوم معلم هاوآقا معلم ها بخونند.

این مطلب رو جایی خوندم.برداشتمش که شماهم بخونید.خیلی به دلم نشست...

خانوم معلم هاوآقا معلم ها بخونند.

شماها هم بخونید قشنگه:

سخت آشفته و غمگین بودم …به خودم می گفتم
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم می گیرند

درس ومشق خود را …
باید امروز یکی را بزنم ، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند …
خط کشی آوردم

در هوا چرخاندم!
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید!
اولی کامل بود،خوب
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم ...
سومی می لرزید ...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود ...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید ...
"پاک تنبل شده ای بچه بد"
"به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
"ما نوشتیم آقا"
بازکن دستت را ...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله ی سختی کرد ...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کرد و سپس ساکت شد ...
همچنان می گریید ...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز، کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ...
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن !
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید ...
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش و یکی مرد دگر
سوی من می آیند ...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو و کنار چشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا ...
چشمم افتاد به چشم کودک ...
غرق اندوه و تاثر گشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر …
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار از خود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام …بعد از آن هم دیگر در کلاس درسم
نه کسی بد اخلاق نه یکی تنبل بود او به من یاد بداد درس زیبایی را ...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من عصبانی باشم
با محبت شاید، گره ای بگشایم
با خشونت هــرگــز ...

چه خوب است با لبخند وارد مدرسه و کلاس شویم با لبخند در مدرسه و کلاس بمانیم و با لبخند مدرسه و کلاس را ترک کنیم

نامه شهید علم الهدی به خواهرش

متن زیر نامه شهید علم الهدی است که در سال 1356 خطاب به خواهرش نوشته است:

خواهر عزیز :

پس از اهداء سلام و درود، رسیدن به فلاح را برایتان آرزو می کنم چون در آغاز قدم گذاشتن در سال جدید از شما دور بودم و نتوانستم خود را به این راضی کنم که سال نو را آغاز کنیم و در این لحظات حساس از عمر با شما سخن نگویم ناچار برای اولین بار قلم به دست گرفتم و با شما حرف می زنم.

شهید علم الهدی

ساعتی پیش داشتم مطالعه می کردم به یک جمله رسیدم در مورد این جمله زیبا فکر کردم و مناسب دیدم که نتیجه این ساعات فکر را که در آستانه شروع سال جدید بود برایتان بنویسم.

شاندلshandel متفکر بزرگ اروپایی قرن بیستم در مورد چگونگی زندگی انسان در قرن بیستم می گوید:

« انسان این عصر زندگی را وقف تهیه وسایل زندگی می کند» ما زندگی را در رنج می گذرانیم تا راحتی و آسایش ایجاد کنیم تمام عمر می دویم به این امید که لحظاتی بنشینیم.

 

 

 

ادامه دارد .....

 

و پاسخ ما به شهید علم الهدی چگونه است ؟


منبع :

پایگاه اطلاع رسانی جامعه اسلامی

ادامه نوشته

مجاز نیستی با حجابت دین خدا را خراب کنی

به گزارش سرویس وبلاگستان مشرق، نویسنده وبلاگ ترنجستان در آخرین پست وبلاگ خود نوشت:

... به نام خدایےِ که مرا براےِ خودش آفرید ...
ما موظفیم هم خوب حرف بزنیم، هم حرفِ خوب بزنیم، هم خوب عمل کنیم هم عمل خوبی از خودمان به جا بگذاریم. ضمنا دین مبیِّن عمل من نیست، عمل من مبیِّن دین من است، و چون مفتخریم به مومن بودن، کسانی هستند که با نگاه به منِ مومنِ چادری ایمان می آورند.
همین چند متر چادر روی سر دختری مومن، یا سعی کردن یک دختر چادری در حفظ حجاب.

تصور کنید: زمانی که برف آمده، حتی وقتی باد شدیدی می آید و ناگزیر است گوشه ای بایستد تا باد آرام بگیرد، مبادا چادرش به تنش بچسبد، در آن لحظه تنها رضای خدا مدنظرش هست، دختری با موهای بلوند نگاهش می کند و می آید و می گوید درش بیار، و او با لبخند می گوید "عقیده و ایمان و حجاب که فقط برای هواےِ خوب و بهارےِ نیست"، و تو که نمی دانی و نمی شناسی (موبلوند را) شاید، وشاید، همان مو بلوند از فردا پالتوی بلند بپوشد در همان برف! باور کن بعضی با چشم ایمان می آورند .

در جامعه شک نکنید باید حواسمان به خودمان، و به اسلامی که با ظاهر و رفتارمان داریم ارائه می کنیم باشد، به طور مثال خانومی که چادر به سر دارد به هیچ عنوان حق ندارد، پوست چیپس و پفکش را روی زمین بندازد. چرا؟ دقیقا به این دلیل که با حجابش:

 

ادامه دارد ....

منبع : سایت جنبش مصاف

ادامه نوشته

براي ظهور چه كار كنم ؟

وقتي صحبت از زمينه سازي براي ظهور ميشود،‌كساني كه خيلي دغدغه ظهور دارند، مي پرسند ما چه كار بايد بكنيم ؟

جوابش خيلي آسان و در عين حال عملي ست. مابارها شنيده ايم كه " ‌وقتي امام زمان ما ؛‌حضرت مهدي عج الله تعالي فرجه الشريف ظهور مي فرمايند، عده اي به انكار برمي آيند كه دين جديد آورده است " در دعاي عهد هم اعتراف مي كنيم ".........و مجددا لما عطل من احكام كتابك و مشيدا لما ورد من اعلام دينك و سنن نبيك......=او را تازه كننده احكام تعطيل شده از قرآنت و ...قرار بده " .

همانطور كه از اين جمله ها پيداست ،‌فهميده ميشود كه چقدر ما از دين واقعي فاصله گرفتيم .پس ،‌ از جمله اقدامات حضرت پس از ظهور،‌تازه كردن وزنده كردن احكامي از قرآن و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله هست كه ما الان آنها را رعايت و عمل نميكنيم .

در جاي ديگري از دعاي عهد ميخوانيم كه "‌الهم اجعلني من انصاره ................والمسارعين اليه في قضاء حوائجه و الممتثلين لاوامره و.....= خدايا !‌مرا از ياران و كمك كاران او گردان و دفاع گنندگان از او و شتابندگان به سوي او و برآورندگان حاجتهاي او ....".پس از همين الان كه اين مقاله را خواندم شتاب بگيرم و در صف كساني كه ميخواهند حاجت امام زمانشان را برآورده كنند جابگيرم و نوبت ،‌كه مبادا عقب بمانم و انتظارم طولاني تر از الان شود.

چه طور ؟ با خودم فكر كنم ، از خودم بپرسم چه احكامي از قرآن يا سنت پيامبر تعطيل شده و من توانايي احياء و انجام آن را دارم ؟

با بسم الله الرحمن الرحيم شروع كنم به زنده كردن و تازه كردن آن حكم ،‌با آگاهي و پله به پله تا هم موفق شوم و هم خداي نكرده دچار آفتي نشوم و بعد باآگاهي دادن به مردم و با اعلام اين نكته كه حاجت امام زمان ما چيست و بايد كمكش كنيم تا زودتر بيايد ( البته با روي خوش و لحني مهربان كه شما سفير امام مهربان هستيد) .

ادامه دارد .......

منبع : سایت جنبش مصاف

اللهم عجل لوليك الفرج

ادامه نوشته

بسم رب المهدى

بسم رب المهدى

لحظه ها بى تو مى گذرند
نميگويم هر لحظه به يادتان هستم
چون انقدر ها دلم تنگ نيست و
شايد براى همين مثل من هاست كه نمى آييد
اما بايد بگويم شنيدن صدايتان هميشه دلم را مى لرزاند...
بايد بگويم گاهى اشك در چشمانم ناخواسته جمع مى شود و دلم بهانه ى حضورتان را مى گيرد
بايد بگويم بعضى وقت ها شده مينشينم و دنيا را با وجود شما تصور مى كنم... از لحظه ى ظهور تا لحظه ى حضور...
و بايد بگويم عجب دنياى زيبايى ميشود...
بعد در دلم غصه ها تلنبار مى شوند كه وقتى بياييد كجاخواهم بود
در كنارتان يا در برابرتان
دعا مى كنم زود تر بيايد...
نه به خاطر دل خودم كه خطا كار و فراموش كار است
به حرمت دل عباس ها و زينب هايى كه هرگز شما را فراموش نكرده اند و تنهايتان نخواهند گذاشت
به حرمت دلهاى آنها اى كاش بياييد ...

 منبع : سایت جنبش مصاف

 

دعا کنیم بیاید ...

پوستر/ بقیه الله

 

آورده اند كه اتفاقي در حال افتادن بود. خداوند «جل و علي» مشغول انجام كاري بزرگ بود. كاري كه قرار بود همه را حيرت زده كند. پيمانه ي دل پر كرد از شراب طهوری كه عشقش نام نهادند و اين چنين بود كه پاي دل به ميان ميدان آمد و اين چنين تر، عشق آفريده شد. قرنهاي زيادي گذشت و آنقدر زمين به دور خورشيد گشت و گشت كه به حوالي قرن بيست و يكم رسيد. اماعاقبت جايي ميان زمين و آسمان " آن پيمانه ريخت " و معني عشق گم شد. و اينگونه شد كه آدميان عشق را تحريف كردند. و تمام قصه از اينجا شروع شد.

ازما به جز بدی که ندیدی...!!

 

در دنياي آدمي زادگان پیدا شدند كساني كه مدعي عشق بودند و ازاين باده سرمست نشده، سرشان از جاي ديگري گرم بود. آنهایی را مي گويم چون خود كه هميشه نواي " اللهم عجل لوليك ... " بر لب دارند و در دل ساز ديگري كوك مي كنند. از نزديك، از فاصله چند قدمي دلهايشان كه قدم برداري همه چيز دستگيرت مي شود. آدم هايی كه تنها دغدغه ي نان دارند. آدم هايی كه هراس جان دارند و دروغ مصلحتي زياد مي گويند. از قضا تهمت مصلحتي نيزگاهي مي زنند. و گاهي مصلحتي هم دلي را مي شكنند.

 

راستی گفته اند تمام اين هديه ها را مستقيما خود خود شما دريافت مي كنيد. پس روي تمامش مي نويسم با خط شرمندگي به نيابت از همه مردمان روزگارم.

از ما به جز بدي كه نديدی ببخشمان

                        از دست ما چه ها كه كشيدی ببخشمان


ادامه دارد .....

«از ما به جز بدی که ندیدی...» کاری از گروه نشریه کانون مهدویت دانشگاه فردوسی مشهد

ادامه نوشته